رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

ارسال شده در (ویرایش شده)

 

بیقرار آمده و برده قراری که نبود

همچو پاییز شدم ،غرق بهاری که نبود

 

دست و پای دل بیچاره شده گم ز فراق

خون دل خورده ام از دست نگاری که نبود

 

سهم من چین و چروک و همه شب آه مذاب

حاصل عشق شده، دیده ی تاری که نبود

 

همچو صیاد که صیدش دل او را ببرد

میدویدم ز پی چشم شکاری که نبود

 

خانه خانه همه ی شهر پی اش میگردم 

چه فراری شده ، آن دلبر و یاری که نبود

 

همه دارندبه احوال دلم می خندند

متنفر شدم از شهر و دیاری که نبود

 

هوش و مدهوشِ تو با خویش تکلم دارم

دیدنی ترشده این مست خماری که نبود

 

پدر عشق بسوزد جگرم را خون کرد

من قتیلم‌ به همین ضربت کاری که نبود

 

خانه ویران شده ام خانه ات آباد ببین 

چه زمینگیر م از آوار شراری‌ که نبود

 

چه طبیبی بروم چاره ی دردم بکند؟

چاره اش،مرگ شده ، این دل زاری که نبود

 

در قمار تو و این زندگی وانفسا

باختم من همه ی دار و نداری که نبود

 

من که خاموش شدم ، آمدنت بیهوده ست

فوت کن شعله ی این شمع مزاری که نبود.

 

 

"حمیدرضا طاهری " اردیبهشت ۰۴

ویرایش شده توسط حواصیل
  • حواصیل عنوان را به مزاری که نبود... تغییر داد

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...