رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

ارسال شده در

بزرگ­ ترین درس جورج واشنگتن

جورج واشنگتن، نخستین رئیس­ جمهوری ایالات متحده آمریکا، یک روز در حالی که سوار اسب بود، از خیابانی می­ گذشت.

در گوشه خیابان، سه رفتگر با زحمت زیاد سعی می ­کردند تیری بزرگ را بلند کنند، اما به علت سنگینی، قادر به انجام آن کار نبودند.

مردی دیگر در حالی که دست­ های خود را به کمر زده بود، بالای سر آن ها ایستاده بود و نگاه می­ کرد و گاهی هم فرمان می­ داد.


جورج واشنگتن پیش آمد و گفت:
آقا، اگر شما به این کارگران زحمتکش کمک کنید، این کار زودتر و بهتر انجام می­ گیرد.

آن مرد با تکبر و بی­ اعتنایی پاسخ داد: 
من رفتگر نیستم. من سررفتگرم و فقط باید مراقب اجرای کار باشم.


جورج واشنگتن بدون این که چیزی بگوید، به کناری رفت و از اسب پیاده شد.

اسب را به درختی بست و سپس خودش به کمک رفتگران شتافت و با مساعدت آن ها، کار انجام گرفت.

آنگاه نزد سررفتگر آمد و به حال احترام ایستاد و در حالی که دست خود را به علامت سلام نظامی بالا برده بود، گفت:


آقای سررفتگر، من جورج واشنگتن رئیس­ جمهور آمریکا هستم! و بعد سوار اسب شد و از آنجا رفت.

سررفتگر از وحشت بر خود لرزید و تغییر حال وی، کارگران را متوجه ساخت. وقتی جریان را از سررفتگر پرسیدند، پاسخ داد:


رئیس­ جمهور امروز بزرگ­ ترین درس را به من آموخت و آن این بود که همکاری با دیگران نه تنها از قدر و قیمت انسان کم نمی ­کند، بلکه بر ارزش وی می­ افزاید.»

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...