رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

ارسال شده در

روزی باد به آفتاب گفت:

روزی باد به آفتاب گفت: من از تو قوی ترم. آفتاب گفت: چگونه؟ باد گفت : آن پیرمرد را می بینی که کتی بر تن دارد؟

شرط می بندم من زودتر از تو کتش را از تنش در می آورم.

آفتاب در پشت ابر پنهان شد و باد به صورت گردبادی هولناک شروع به وزیدن گرفت.

هرچه باد شدیدتر می شد، پیرمرد کت را محکم تر به خود می پیچید.

سرانجام باد تسلیم شد. آفتاب از پس ابر بیرون آمد و با ملایمت بر پیرمرد تبسم کرد و طولی نکشید که پیرمرد از گرما عرق کرد و پیشانی اش را پاک کرد و کتش را از تن درآورد.

در آن هنگام آفتاب به باد گفت: دوستی و محبت قوی تر از خشم و اجبار است...

در مسیر زندگی گرمای مهربانی و تبسم از طوفان خشم و جنگ راهگشاتر است.

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...