رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

ارسال شده در



در اين دنياي بي حاصل چرا مغرور ميگردي
سليمان گر شوي آخر،نصيب مور ميگردي


به دنيايي كه مردانش عصا از كور ميدزدند
من از خوش باوري آنجا محبت جستجو كردم


عصا گر خم شود هر دم به گوش پير ميخواند
مگر در خواب بينيد بار ديگر نوجواني را


نظر كردن به درويشان بزرگي كم نميگردد
سليمان با همه حشمت نظر ميكرد بر موران


وفاي شمع را نازم كه بعد از سوختن هر دم
به سر خاكستري در حسرت پروانه ميريزد


در رفاقت با وفا بودن شرط مردانگيست
ورنه با يك استخوان،صد سگ رفيقت ميشوند


اگر كم سو شود چشمي،بار عينك ميكشد بيني
ز بيني بايد آموزي ره همسايه داري را


خنده بر لب ميزنم تا كس نداند درد من
ورنه اين دنيا كه ما ديديم،خنديدن نداشت


من از روييدن خار سر ديوار دانستم
كه ناكس كس نميگردد،بدين بالا نشينيها



 

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...