رفتن به مطلب
بزودی این ادرس به صورت موقت و برای رفع برخی مشکلات از دسترس خارج میشود جهت ورود به چت روم تو گوگل بنویسین میهن چت روی لینک های اول کلیک نمایید

ارسال های توصیه شده

ارسال شده در

داستانی زیبا از چارلی چاپلين

وقتی بچه بودم کنار مادرم می‌خوابیدم و هرشب 
یک آرزو می‌کردم.
مثلاً آرزو می‌کردم برایم اسباب بازی بخرد؛ 
می‌گفت: «می‌خرم به شرط اینکه بخوابی.» 

یا آرزو می‌کردم برم بزرگترین شهربازیِ دنیا؛ می‌گفت: «می‌برمت به شرط اینکه بخوابی.» یک شب پرسیدم «اگر بزرگ بشوم به آرزوهایم می‌رسم؟» 
گفت: «می‌رسی به شرط اینکه بخوابی.» 
هر شب با خوشحالی می‌خوابیدم. 
اِنقدر خوابیدم که بزرگ شدم و آرزوهایم کوچک شدند.

دیشب مادرمو خواب دیدم؛ پرسید: 
«هنوز هم شب‌ها قبل از خواب به آرزوهایت فکر می‌کنی؟» گفتم: «شب‌ها نمی‌خوابم.» 

گفت: «مگر چه آرزویی داری؟» گفتم: 
«تو اینجا باشی و هیچ آرزویی نداشته باشم.» 
گفت: «سعی خودم را می‌کنم به خوابت بیایم
به شرط آنکه بخوابی.»

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...