تهمینه ارسال شده در 20 آبان، 2022 ارسال شده در 20 آبان، 2022 گفت: در سفری بودم، صحرا پربرف بود، و گبری را دیدم دامن در سرافگنده و از صحرا برف میرُفت و ارزن میپاشید. ذالنون گفت: ای دهقان! چه دانه میپاشی؟ گفت: مرغکان چینه نیابند. دانه میپاشم تا این تخم به برآید و خدای بر من رحمت کند. گفتم: دانهای که بیگانه پاشد - از گبری- نپذیرد. گفت: اگر نپذیرد، بیند آنچه میکنم؟ گفتم: بیند. گفت: مرا این بس باشد. #تذکرهالاولیاء، چاپ نیکلسون، جلد اول، ص ۱۲۳ نقل قول
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .