şâz đāhāňı ارسال شده در 11 آبان، 2022 ارسال شده در 11 آبان، 2022 چشمهام رو باز کردم مغزم هنوز بسته بود کمی فکر کردم، فهمیدم... شوکه شدم، ترسیدم، درد کردم. تو خودم داد زدم، گریه کردم. تصور تحمل یه روز دیگه از کابوسهایی که هر شب میبینم بدتره. هر بار نیمه شب که از خواب میپرم، سرم یقهم رو میگیره و شروع به حرف زدن میکنه، یادم میاره. منتظرم، یکی از این نیمه شب ها دستهام رو برای از اینجا بردنم قانع کنه. 1 1 نقل قول
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .