Aftaabgardaan ارسال شده در 5 آذر، 2022 ارسال شده در 5 آذر، 2022 سه تا مجسمه ی برنجی داریم.. شکل راهبه های پیر و کچلِ معبد آمون توی سریال یوسف و راهبه های بازی جنگ های صلیبین! بنظرم خیلی بدریخت ساخته شدن.. بارها به مامان گفتم اخه مامان! این چه مزخرفیه اخه؟ اینا چرا انقدر زشتن؟ اما مامان میگه تو چرا هی گیر میدی! چیکار به اینا داری.. روی میزن دیگه همینطوری برای خودشون... القصه.. این راهبه ها من رو یاد عمه هام میندازن! اواخر بهار که مامان اینا سفر بودن هی به خودم میگفتم که اینا رو بزنم بشکنم و به مامان بگم اتفاقی شکست! و اینطوری برن از جلوی چشمم.. اما نشد.. ایشالا اواخر تابستون قسمت شه.. بشکنم.. در باب عمه عرض کنم که.. عزیزانم.. من نمیگم همه ی عمه ها اینطورین.. اختصاصا درباره ی عمه های خودم میگم فقط.. که وقتی دوریم.. رفت و امد و ملاقات و معاشرتی نیست.. زندگی زیباتره.. درختا سبزترن .. آسمون آبی تره.. ابرها قلنبه ای ترن.. این رو قساوت درباره ی عمه هام نمیدونم راستش.. تجربه ی زیسته ی من، معاشرت باهاشون، برخورداری از ژنشون! من رو به این نتیجه گیری رسونده.. و خلاصه که از خودشونه که بر خودشونه _نمیدونم چقدر ربط داشت!_ و اره دیگه .. همین... اسم سرخپوستی؟ از عمه گریزنده، فامیل پدری رو دوست ندارنده، در حالِ حاضر تحصیلات تکمیل نکننده، زهرمارِ تخمه صدا شونده، ضربان قلبش زیاد از حد تپنده و فعلا همینا تا ببینیم به کجا میرسیم.:) 3 1 نقل قول
تهمینه ارسال شده در 16 آذر، 2022 ارسال شده در 16 آذر، 2022 نفهمیدم چی بود سرو ته نداشت شایدم خیلی فلسفی بود نقل قول
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .