رفتن به مطلب
بزودی این ادرس به صورت موقت و برای رفع برخی مشکلات از دسترس خارج میشود جهت ورود به چت روم تو گوگل بنویسین میهن چت روی لینک های اول کلیک نمایید

ارسال های توصیه شده

ارسال شده در

                        ای آزادی پرندگان هیچگاه در قفس لانه نمی‌سازند، می‌دانی چرا؟زیرا که نمی‌خواهند اسارت را برای جوجه های خویش به میراث بگذارند...                   

ارسال شده در

                        ما در دلتنگی دستی نداشتیم و در فاصله‌ای که داشتیم، هزار دست داشتیمسلام بر تو که حقیقتا دلتنگ توام و سلام بر من برای آن که دلتنگم...                   

ارسال شده در

                        نه دوری که منتظرت باشم و نه نزدیک که به آغوشت کشمنه از آن منی که قلبم تسکین گیرد و نه از تو بی نصیبم که فراموشت کنمتو در میان همه چیزی...                   

ارسال شده در

                        سرزمینمان که در حصار است و تپه هایش متلاشی اند ، شمنانی کهن در کمین دارندسرزمین اسیرمان آزاد است در گزینش مرگی شورانگیز و آتشینو سرزمینمان در ش...                   

ارسال شده در

                        چهار سال طول کشید تا مثل رافائل نقاشی کنم، اما یک عمر طول کشید تا یاد بگیرم چطور مثل یک بچه نقاشی کنم!                   

ارسال شده در

                        در این که زن یک اثر هنریست شکی نیستانسان به طور کلی یک اثر هنریست به شرطی کهانسانیت را قدر بداند و نگهش دارد...                   

ارسال شده در

                        عاشق که می‌شوی تمام جهان نشانه معشوقه ات را دارندیک موسیقی زیبا ، یک فنجان قهوه ی تلخ ، یک خیابان خلوت و ساکتبه آسمان که نگاه می‌کنی کبوترانی ...                   

ارسال شده در

گر بدین‌سان زیست باید پست

من چه بی‌شرمم اگر فانوسِ عمرم را به رسوایی نیاویزم

بر بلندِ کاجِ خشکِ کوچه‌ی بن‌بست.

گر بدین‌سان زیست باید پاک

من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمانِ خود، چون کوه

یادگاری جاودانه، بر ترازِ بی‌بقایِ خاک

ارسال شده در

اندیشیدن

در سکوت

آن که می‌اندیشد

به‌ناچار دَم فرو می‌بندد

اما آنگاه که زمانه

زخم‌خورده و معصوم

به شهادتش طلبد

به هزار زبان سخن خواهد گفت

ارسال شده در

من سرگذشتِ یأسم و امید

با سرگذشتِ خویش:

می‌مُردم از عطش،

آبی نبود تا لبِ خشکیده تر کنم

می‌خواستم به نیمه‌شب آتش،

خورشیدِ شعله‌زن به‌درآمد چنان که من

گفتم دو دست را به دو چشمان سپر کنم

با سرگذشتِ خویش

من سرگذشتِ یأس و امیدم…

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...