رفتن به مطلب
بزودی این ادرس به صورت موقت و برای رفع برخی مشکلات از دسترس خارج میشود جهت ورود به چت روم تو گوگل بنویسین میهن چت روی لینک های اول کلیک نمایید

ارسال های توصیه شده

ارسال شده در

اسمش «استراحت» است. اما خود من فقط درصورتی می‌توانم این اسم را تأیید و تصدیق کنم که، خواسته باشم خودم را فریب بدهم. نه. این استراحت نیست، انتظار است.

-صفحه ۶۳-

ارسال شده در

خوش‌بختی من روزی است که ببینم توانسته‌ام تو را خوش‌بخت کنم، کاش بتوانم، تو شایسته‌ی خیلی بیشتر از این‌ها هستی احمد من، تا آن جایی که بتوانم می‌کوشم.

-صفحه ۶۱-

ارسال شده در

احمد من، رفتن تو خیلی برای من غیرمنتظره بود چون هیچ انتظاری نداشتم برای مدت زیادی بدون خبر و ناگهانی بگذاری و بروی، خیلی مشکل است نمی‌خواهم، نمی‌خواهم، زندگی را به این صورت نمی‌خواهم.

-صفحه ۶۰-

ارسال شده در

این اواخر گرفتاری‌هایت را به من نمی‌گویی، شاید فکر می‌کنی با گفتن آن‌ها مرا ناراحت کنی، ولی از تو انتظار دارم همان طوری که خبرهای خوش را به من می‌دهی ناراحتی‌هایت را نیز برایم بگویی، آن وقت احساس این‌که مثل همیشه با من صمیمی و نزدیک هستی مرا خوشحال می‌کند.

-صفحه ۶۰-

ارسال شده در

اگر می‌دانستی از این سکوت عجیب تو چه‌قدر رنج می‌برم حاضرم هرکاری بکنم فقط برای این‌که تو از این وضع وحشتناک بیرون آیی‌.

-صفحه ۶۰-

ارسال شده در

سکوت تو و مدام فکر کردن و رفتن ناگهانی تو مخصوصاً رفتار آن شب تو با من که سابقه نداشته همه و همه عواملی هستند که من از آن و عاقبت آن می‌ترسم.

-صفحه ۶۰-

ارسال شده در

از پس غروب پیاده رفتن که روز کشیده شود یا شب دیرتر برسد. دستی در راهروی بیمارستان دستی را به گوشه ای کشید که حرفی زده باشد. در خانه چای خوردیم و دوستی پرسید چه خواهد شد؟ جویدن قند ها و خاطره ها، تدفین مزه ها زیر زبان ها، نوازش با منظور های خوابیده زیر کلمات، گرم چنان لحافی به اندازه در شبی پیش بینی ناپذیر و معمولی. عبور از خارق العاده بودن، خارج از معمول بودن، تلاش برای فضایی عادی، آدمیزادی، آزاد و قابل تنفس. حکم سکوت یک آهنگ به سرنشینان ماشین در مسیری کوتاه. نه! خوشحال تر نبودم. امروز از هر روز خوشحالترم.داشتم قد میکشیدم، برف که بارید آرام تر شدم. برف که بارید بر سر مرطوب از خیالهای خوش جوانی ام آرامتر شدم. آینه در خانه ها میخکوب بود و تصویر ها عبور میکردند. در میان صندلی های خالی سینما گرمای دستی بر دسته ی صندلی تا همیشه باقی ماند و کسی دلسرد برخواست و عبور کرد. آدمهای چنان آب و آینه، دلتنگی پذیر و پذیرا. ارتعاش بی قراری از ذهن یک دوست بر موج های زیبای برکه ی بالای کوه. رقابتی وجود ندارد. بر بالای کوه، سکوت بود و هر صدای کوچکی هم در کوه ها تکرار میشد. صدایی که تکرار میشود بهتر است بی اشتباه باشد پس انتخاب ما هم سکوت بود. اتاقی از صخره ها، بادگیر، امن، سرد و تحسین برانگیز. چه خواهد شد؟ بگذار تا بگویم چه میشود؛ آسمان در همین رنگ باقی خواهد ماند و ملال بعد از ظهر روز تعطیلت را کاناپه ی آپارتمان کوچکت پذیرا خواهد بود. خواب را در آغوش خواهی گرفت و یاد خواهی کرد. از دیوار های خانه عکس غریبه های مشهور را برخواهی داشت و عکس آشناهای دور را آویزان میکنی. با هر مزه که در دهان میگذاری شاید دوستی را به خاطر بیاوری و قلب مچاله شده ات از دلتنگی و بی قراری را سکونی دهی. بر دامنه ها و قله ها قدم خواهی زد. در ایستگاه های اتوبوس شهر های شلوغ جهان موسیقی گوش میکنی و از مغازه های ناآشنا برای خودت پیراهن میخری و یک صبح سرد زمستان از خواب بیدار میشوی، لب پنجره می آیی و پیش از هر کاری که آن روز میخواهی انجام بدهی، میپذیری. میپذیری که مدار جهان  را قراری نیست و آسمان نیمه شب نارنجی خواهد بود. کتابی را که میخوانی میبندی و بر تخت آسوده و آرامت به خواب گرم فرو میروی تا باز آسمان پنجره ات فردا، چه رنگی داشته باشد. شب است و بهار.

ارسال شده در

عشق سرگشته‌سی‌یم، سِیر سرشک ایچره، یریم
بیر حبابم کی هوادن دولودور پیرهنیم

ائده‌مم تَرک فضولی، سر کویون، یارین
وطنیمدیر، وطنیمدیر، وطنیمدیر، وطنیم!

ارسال شده در

نمیشود به تن هر لحظه پیراهنی از معنا یا پوچی‌ پوشاند. بعضی لحظات عریانند و در اسارت لباس نمی‌افتند. در نهایت معنا یا در نهایت پوچی رضایتی نهفته است و انگار این جنگ معنا و پوچی مانند جنگ خیر و شر و چپ و راست از ازل آغاز شده و تا ابد ادامه خواهد داشت. چون راضی کننده است. فریب خوردن از هر معنایی و پذیرفتن هر پوچی بینهایت رضایت بخش است و ذات عریان زندگی را میپوشاند. فکر نمیکنم در بین کسانی که احساس شفافی به زندگی دارند دلیل این شفافیت جز این دو کلمه باشد. هم از مسیر معنا و هم از مسیر پذیرفتن و باور به پوچی میتوان به عشق یا نفرت از حیات رسید. دست کم در این لحظه این دو تفاوت چندانی ندارند. آن قدر این جنگ از ابتدا جریان ساز و قابل تفلسف بوده که صحبت از ذات عریان زندگی بی این دو کلمه بسیار سخت به نظر میرسد.
جالب اینکه کودک چون انتزاع ندارد به این دو کلمه نمیرسد و در واقعیت حل شده و مستغرق است. انتزاع کم کم تمرکز مارا از واقعیت میگیرد و به سمت چیزهایی که دوست داریم اما وجود ندارند یا چیزهایی که میخواهیم به جهان عرضه یا اضافه کنیم، میبرد.
به شادی و غم غیر پاتولوژیک بیش از حد پرداخته شده است. مجموع شادی و غم از زندگی بزرگتر نیست. پس این اختلاف چیست‌؟ زندگی منهای شادی- غم و منهای پوچی- معنا چیست؟ لحظاتی هستند که به هیچ کدام اینها متعلق نیستند و کلمات برای توصیف این لحظه ها تعداد کافی ندارند.
در تماشای فوج پرستوهای مهاجر یا سایه روشن نور نحیف زمستان بر دامنه های برف گرفته، شادی یا غم  نهفته نیست. در پیاده روی های صبح‌گاهی و تجربه ی خیابان های خلوت و شلوغ، شادی و غم نهفته نیست. معنایی هم ندارد. پوچ هم نمیتواند باشد. حداقل برای من نیست. هیچ وقت نبوده. از جاده های خاکی خشک بر دامنه ی کوه بالا رفتیم، در قله دشتی بود خنک و مرطوب. ساکت بود و ابدی، گویی تماشاگر مرموز تمامی تاریخ بوده است. در ابهام و مرموز بودن، شاعرانگی‌ای نهفته است که معنایی ندارد، پوچ نیست و ناراحت یا خوشحالت نمیکند.

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...